دنیا را نباید دید
دروغ را باید میزبان بود
راست بیچاره به کجا مهمان بود؟
گر نداری سیم و زر
دوست تو را باز گول خواهد زد
محبت را نباید باور کرد
وای از او که چه ها با من کرد
آری، زیر باران باید سرد
خداحافظ گفت و عشق را گردن زد
چترها را باید بست
عصای قلب باید کرد
انسان بودن را باید
به چند دیناری فروخت
راستی دوست کیست؟
آن که هست خنجر به دست در پشت تو؟
تا ز خود غفلت کنی
می گذارد قلب تو در مشت تو
(خودم)